بی مهری در مهر ماه

ساخت وبلاگ
یکم مهر 95: با صدای مامان از خواب بیدار شدم ساعت 7:15 سوگل بلند شو

-خوابم میاد ...حقا که دم صبحی هیچ چیز جز خواب اینقد بهم نمیاد

-مامان الان میام>>مامان میره سراغ منا

منم دوباره تو پتو مچپم و عین جنین خودمو جمع میکنم

گشادیم میشه صورتمو بشورم ...

ساعت 7:30 سفره ی صبحانه من و مامان برنامه دورهمی

مهران مدیری: ببخشید اقای خوشتیپ شما شغلتون چیه؟

پسر ژلیقه پوش: من دوم دبیرستانم!دی

مهران مدیری: تو چطوری به ادما اعتماد میکنی؟

پسر ژلیقه پوش:مثلااااااا منو واسه مادیاتم نخواد من .--. مهران :ا

مهران مدیری: با من دوس میشی؟ وضعتون خبه؟

پسر ژلیقه پوش:ههههههههههه نه زیاد (هار هار هار)

من: تغریفت از اعتماد تو مثانم

*سکانس بعدی

تنهایی صبحانه رو نیش جان کردم والا نیش ن نوش چون بعدش زهری میشم و همه رو نیشی میکنم

ساعت 8:45

کتاب دستم فیت music

از شانس عنم مامان میاد تو اتاقم و بعدشم ....

مامان: همین جنگولک بازیارو دراوردی که الان اندر خم یک کوچه ای و ...

اعصابم تخماتیک میشه امپرم میزنه بالا  نیش زدم اما اول به خودم بعد به مامان

صدای هق هقم بلند میشه

خداجونم خودتو درگیر زندگی من نکردی هم نکردی بیا سالار گوش بدیم!

منا و مامان دوتایی میرن و منو تنها میزارن (مادر و دختر چه اشی برام بپزن)

تنها که میشم دلم تنگ میشه اونقد تنگ کع حتی اونم دیگه تو دلم جا نمیشه!

فاصلمون ارتفاع زمین پاهاش تا اولین تراس !قسم میخورم گذرش بی دلیل نبود

نمیدونه چشماس سبزش دنیامو قهوه ای کرد...

مامان برگشت برام یه لباس پاییزه خریده بود (قرمز /استین بلند /یقه عروسکی/خال خالای قرمز /کشچین)

وارد اتاقم شد چادرو رو سرم انداخته بودم دستام یه کوچولو بیرون بود اول صورتمو بوسید  بعد چادرو از سرم

کشید و گفت یالا تنت کن میدونم ناراحتت کردم... ناز ناز ناز میارم

- نمیخوام حوصله ندارم  بعدا میپوشم

مامان: من ای همه راهو day to day رفتم تا واسه تو بخورم  ...

الهی قربونت بشم مامانم چقد مهربونی و سوگلت چقد سگ اخلاق

با اکراه تنم کردم چه بیبی شده بودم  (حتی تشکر هم نکردم خاککککککککک)

به فاز قبلیم برگشتم و صورتمو پوشوندم اما مامان ترفت دستمو گرفت چندین بار دستمو بوسید...

خجالت کشیدم من باید دساشو میبوسیدم حتی دستمو نکشیدم و اجازه دادم ببوسه

تو این لحظه حس کردم خدا از هر گناهم که بگذره این یکی محاله! وحی امد دیگه کور خوندی که رستگار شوی

تخم بوققققققق

مامانننننننننننننن تو زندگی منی

طاقت نیاوردم اشکام به پهنای صورتم روونه شد مامانم اشک می ریخت

سکوت

هیچ واژه ای نمیتونه تو این لحظه خودنمایی کنه .....!

مامان عاشقتم

پ.ن: انقد گریه کردم صورتم به فاک مطلق رفت

بی ربط نوشت: یه ادم معتقد و مذهبی ..هفت رنگ (اصن رنگین کمونه رنگین کمونه با ریتم شبکه پویا بخونین :))

و یه ترنس در قسمت علایقش نوشته بود :امام علی!!!!!!! بدون شرح

 

 

روزمرگی های تنهایی...
ما را در سایت روزمرگی های تنهایی دنبال می کنید

برچسب : بی مهری انسان معاصر در توست,درد بی مهری, نویسنده : sogolazado بازدید : 22 تاريخ : پنجشنبه 1 مهر 1395 ساعت: 12:49